یادداشت های دادو

روزگار ناپرهیزی ...

شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۵ ب.ظ

دو روزی که گذشت روزگار خوب و خوش و در عین حال سرشار از ناپرهیزی بود !! فرهنگ قاراشمیش ما هر روز بدتر از دیروز می شود و برای همین گاهی اوقات ما برای خلاص شدن از دردسرهای برخی مسایل فرعی ، چاره ای نداریم جز اینکه ریشه ی اصلی را قطع بکنیم و چه اجحافی در حوزه ی فرهنگ از این بالاتر !!!

 

یک مَثَلِ ترکی هست که می گوید  " آت میخ ین تئرده چیخارداندا ، میخ بیردفعه یئره دئسه ، ایکی دفعه آتا دیئر !! " این مثل می گوید کار نسنجیده دوبرابر ضرری که به دیگران دارد به خود شخص دارد ، اسب وقتی میخی که با آن به زمین بسته شده است را از زمین بیرون می کشد و آزادانه می خواهد به اطراف بدود ؛ این میخ هر یکباری که به زمین می خورد دوبار هم به خود اسب می خورد !!! فرقی نمی کند شما کدام کار نسنجیده را با آن بسنجید ؛ جواب یکسان است !! همی کودتای اخیر ترکیه را با آن بسنجید ... انقلاب مصر چی !؟ خیلی ها می توانند جای اسب مَثَلِ ما باشند ، کافیست به جای اسب به عمل او نگاه شود !! همین اروپا و آمریکا در حمایت از داعش و تبعات ایجاد ، حمایت و بزرگ کردن این گروه تروریستی برای منطقه و خودشان و خیلی چیزهای دیگر که باید بیغرض و به قصد رفع اشکال نگاه شود و نه بهانه ای برای درازکردن انگشت اتهام و ایراد !!!


ولی بین همه ی میخ هایی که در این سی سال از زمین بیرون کشیده شده اند (!) هیچکدام مانند میخ " فیش های نجومی " دولت را اذیت نکرده است ؛ دولت حسن پادشاه یک سال برای یک پوست اندازی اساسی ؛ از نوع چالشی که سلطان رجب به راه انداخته است (!) وقت دارد و این بار باید تیشه ها را به خود بزند و نمی تواند از مردم مایه بگذارد !!!

 

پنجشنبه و جمعه ادامه موج گرما در تبریز بود ... زندگی در تبریز و ساخت و سازها و تقریبا همه ی امورات زندگی ، برای 9 ماه هوای بارانی و برفی و سرد تنظیم و تدارک دیده شده است و برای همین چند روز بالای 40 درجه در تبریز خیلی زود داد مردم را در می آورد !! کلافگی در همه ی جای شهر دیده می شد ...


پنجشنبه ظهر کسی را نیافتم که در خوردن ناهار شریکم بشود ، برای همین قسمت عمده ی ناهارم را تنهایی خوردم و مابقی را دادم به گربه ها !!! چیزی که فکرم را مشغول کرده بود ، زیاده بودن ناهار نبود بلکه شامی بود که دعوت بودم به باغی در حوالی شهر صوفیان !!

 

حوالی ساعت 20 بود که بطرف مهمانی باغ راه افتادیم ... آنها که زودتر از ما رسیده بودند ، جز گرما ، چیز زیادی دستگیرشان نشده بود ... ای دریغ از یک فوت (!) باد و نسیم و ...

 

ابتدا کمی توی باغ گشتیم و کمی زردآلو چیدیم !! کمی را بخاطر قیافه ی زیبایشان و کمی هم به سفارش باغبانان و اهل فن که زردآلو را نه به قیافه که به مزه می شناختند !! زیبا پسندی هم یکی از معضلات فرهنگ ما می باشد و به تبع آن خود زیباسازی برای مقبولیت بیشتر و داستان های مرتبط با آن ...

 

 

کمی بعد در حالی که وقت زود گذشته بود و تقریبا دیروقت بود ، نوبت شام رسید و منقل بپا شد و سیخ دلخوشی ها و عزاداری های ملت همیشه در صحنه که مثل همیشه رفت توی شکم مرغ !! هم مدعو بودیم و هم از یکی دو ناحیه با چشم و ابرو سفارش می شدیم و برای همین پر ترین بشقاب شام به ما رسید !! ارزش تعارف کردن و مقاومت کردن نداشت ، کم فروشی نکرده و همه را خوردم !! و بعد نوبت تخلفات کارلریک رسید و خاگینه و باقلوا و شیرینی و ... اینها از آن اقلامی هستند که در لیست شام نوشته نمی شوند ولی در دل درد و سیری و ... خوانده می شوند !!!

 

 

کمی هم عکاسی در شب از نوع زیر نور ماه داشتم که در پست قبلی گذاشته بودم !! خیلی دیر از نوع روستایی بود و دیروقت شب به وقت شهرنشینی !! ولی در باغ پائینی هنوز ترانه های دهه 40 صدایشان بلند بود و معلوم بود ذُزِ نوستالوژی آنها خیلی بالا بود و احتمالا تا 4 صبح کار داشتند !!! وقتی وارد تبریز می شدیم تازه داشت نسیم می وزید ... خیابان ها و اطراف پارک ها مملو از ماشین و جمعیت که از دست گرما به پارک های فرار کرده بودند !!!!!!

 

===

 

برای صبحانه روز جمعه ، نان تازه داشتیم بهمراه سوسیس - نیمرو !! آنهم از نوع کله سحر ، دمدمای ظهر !!! یک سری به مسجد محله زدم تا یک مرحومه مفغوره را هل بدهم برود بهشت ، از همسایه های قدیمی مان بود !! برگشتنی دیدم که مادر با برادرم که ازتهران آمده اند رای ناهار قرار و مدار تنظیم کرده اند و خیلی بی علاقه و اکراهانه (!) راهی شدیم ... پیدا کردن تالار و غذاخوری در خیلی از روزهای هفته در تبریز کار سختی است ، همیشه ی خدا همه ی آنها رزرو هستن برای انواعی از مراسمات غم و شادی !!!!

 



 

یک ناهار دورهمی خوردیم که مخلفاتش یک وعده بود و غذای انتخابی هم که ایضاً !!!! تازه من قزل آلا خوردم بدون چلو و حتی بدون نان و خالی خالی دادم رفت پائین !! در مرز انفجار نبودم ولی آلارم های هشدار از همان صبحانه به بعد یک ریز صدا می داد !! ( مثل آلارم بستن کمربند در برخی ماشین ها که هی می زند و راننده بیخیال سرش را به صحبت گرم می کند و حتی مشاهده شده است که صدای ضبط را بالا می برد که آن آلارم را نشنود !!!! )

 



شام هم که مهمان بودم و آنهم از نوع جوانان بود و به هیچ تعارفی نع نگفتم !! بقول یکی از نوشته های وبلاگی ، بخاطر همین تشریفات و پرخوری ها هم که شده باید قید صله رحم و مهمانی ها را بزنیم !!!

 

  • دا دو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی